مقدمه
در این مقاله به بررسی عملکرد بسیار جالب مغز و چند عادت می پردازیم. اینکه چرا انسان مدام به نداشته های خود فکر می کند و شاد نیست؟ چرا اکثرا نا راضیست و عادت کرده حسرت گذشته را بخورد یا ترس از آیند را دارد.
انسان وقتی کودک است، می خواهد زودتر بزرگ شود و وقتی بزرگ شد حسرت کودکی از دست رفته را می خورد. ببینیم چرا اینگونه زندگی می کنیم و راه حل چیست؟
شرح بحث:
آیا تا به حال به انسان و عادت های آن فکر کرده اید؟ این که چطور زندگی می کند، چطور ارتباط برقرار می کند، چطور فکر می کند و… . بیایید از ابتدا به زندگی این موجود دو پا نگاهی بیاندازیم.
انسان واقعاً موجود جالبی است، زمانی که کودک است می خواهد هر چه سریعتر بزرگ شود و مثل آدم بزرگ ها رفتارمی کند و وقتی بزرگ می شود مدام حسرت لحظات از دست رفته کودکی را می خورد و شاد نیست (عدم رضایت از جائی که قرار دارد).
وقتی پدرش سرش داد می زند از او متنفر می شود و وقتی پدر را از دست داد در غم دوری و فراق او گریه می کند (تا چیزی را از دست ندهد قدر آن را نمی داند).
تا زمانی که بیکار است مدام می گوید که من ناراحتم چرا کار ندارم؟ من که کار ندارم نمی توانم ورزش کنم و زندگی کنم. مگر می شود آدم بی کار برود بازی یا ورزش یا شاد باشد؟
وقتی سرکار می رود مدام از محیط کار خود یا رئیس یا حقوق خود شاکی است و غر می زند و احساس می کند مجبور است کار کند، این در حالی است که در زمان بی کاری می گوید تا کار نداشته باشم امنیت ندارم و حالا کار برایش اجبار است.
انسان مدام دنبال بهانه ای است که بگوید نمی شود زندگی کرد و این امر عادتش شده.
تا زمانی که مجرد است نگران این است که اگر آدم زندگی خود را پیدا نکند چه؟ اگر تا آخر عمر تنها بماند چه؟ (ترس از نرسیدن به هدف) و از تفریح و مهمانی و بیرون رفتن لذت نمی برد و شاد نیست، چرا که می گوید: من تنها هستم و تنهائی لذت ندارد.
زمانی که ازدواج می کند عادت به غر زدن می کند و حسرت دوران مجردی را می خورد (دیدن منفی ها یا کمال گرائی) و می گوید: دیگر تمام شد و از من گذشت، این همسر من نمی گذارد من زندگی کنم.
تا زمانی که ماشین ندارد می گوید خوش به حال کسانی که ماشین دارند (مقایسه خود با دیگران) و وقتی ماشین خرید مدام به هزینه های آن فکر می کند یا می ترسد تصادف کند یا استرس دزد (ترس از دست دادن) را دارد یا غر ترافیک را می زند (تمرکز روی منفی ها) و خلاصه همیشه ناراضی است.
چرا اینگونه زندگی می کنیم؟
دلایل گوناگونی وجود دارد که باعث می شود مغز ما انسان ها اینگونه کار کند که در اینجا به چند مورد آن اشاره می کنیم:
- عدم رضایت از جایی که قرار دارد.
- تا چیزی را از دست ندهد قدر آن را نمی داند.
- ترس از نرسیدن به هدف.
- ترس از دست دادن.
- تمرکز روی منفی ها.
- مقایسه خود با دیگران.
راه حل چیست ؟
در اینجا به چند راه حل ساده اشاره می کنیم:
- منفی های محیط کار یا همسر یا… را بپذیرید و دنبال راه حل باشید.
- گذشته را برای همیشه دور بریزید و اتفاقات و اشتباهات خود را بپذیرید تا شاد باشید.
- یکبار از دست دادن (مثلا: پدر یا کار یا همسر) خود را ذهنی شبیه سازی کنید. چند دقیقه در آن شرایط بمانید سپس چشمان خود را باز کنید. بعد از این قدر آن را بیشتر می دانید.
- در هر شرایطی از خود بپرسید: چه چیز این شرایط را دوست دارم؟ چه موردی از کار یا همسرم را دوست دارم یا از آن راضی هستم؟ چگونه می توانم از این شرایط لذت ببرم؟ آنقدر تکرار کنید تا عادتتان شود.
- یک لیست از تمام موفقیت های خود تهیه کنید.
نتیجه گیری
بشر موجود جالبی است. او واقعاً نمی داند که چه می خواهد. در هر لِوِلی مدام به نداشته های خود فکر می کند و شاد نبوده و حسرت گذشته یا غصه آینده ی نیامده را می خورد.
انسان تا زمانی که چیزی را دارد قدرش را نمی داند و زمانی که او را از دست داد غصه ی از دست رفته ها را می خورد و به این رفتار عادت کرده.
او باید بتواند خود را پیدا کند، از زمان حال خود لذت ببرد، شاد باشد و ذوق و اشتیاق آینده را داشته باشد. گذشته را رها کند و بپذیرد و تنها درس هایش را بیاموزد تا بتواند خوب زندگی کند و به جای این که مدام از خود بپرسد: از چه چیزهایی بدم می آید؟ از خود بپرسد: کدام بخش های زندگی خود را دوست دارم و مرا شاد می کنند؟
برایتان بهترین ها را آرزو می کنم. امیدوارم همیشه شاد و سرحال و پر انرژی باشید و خوب زندگی کنید. من هم تمام سعیم را می کنم تا با تحقیقات بیشتر، هربار برایتان نقاط تاریک بیشتری را روشن کنم.
دوستدار همیشگی شما
مربی مهارتهای زندگی
رامین لوزانی
بدون دیدگاه